What a wanderer could wonder about...

Saturday, July 28, 2007

Just nicely put...


داری می‌روی؟
داری من را با همه‌ی تراژدی‌ها، همه‌ی مترسک‌ها، همه‌ی ‏خوک‌ها، همه‌ی کرگدن‌ها، همه‌ی ماهی‌ها، همه‌ی رودخانه‌ها، ‏همه‌ی ماهی‌گیرها، همه‌ی گورکن‌ها، همه‌ی همه‌شان، تنها ‏می‌گذاری؟
من با همه‌ی تراژدی‌ها، مترسک‌ها، خوک‌ها، کرگدن‌ها، ماهی‌ما، ‏رودخانه‌ها، ماهی‌گیرها، گورکن‌ها، همه‌شان می‌رقصم؛
می‌خندم؛
آتش‌بازی می‌کنم؛
می‌خوابم؛
‏...‏
حتماً باید امشب بروی؟ می‌خواهی همه‌شان را بفرستم مرخصی؟ ‏خیلی‌ وقت‌ست نرفته‌اند. راستش این‌طرف‌ها هم خیلی شلوغ ‏شده. می‌خواهی تمیزش کنیم؟
داری می‌روی؟

می‌ترسم تمیزش کنم و برنگردی.‏
حیف نیستند؛ اما رقص، آتش، خواب، ...‏

می‌ترسم تمیزش کنم و برگردی.‏


‎□‎‏ ‏‎□‎‏ ‏‎□‎

وقتی اسکیمو‌ئه با اون لباس همیشگی و کلفت‌ـش وارد بار شد، با ‏طعنه ازش پرسیدیم گرم‌ـت نمی‌شه؟
با همون نگاه بی‌روح و خشک‌ش گفت «من از یه جای خیلی سرد ‏می‌یام»...‏
همه ساکت شدیم. ‏
اون هم نفهمید که ما حرفی واسه گفتن داشته‌یم یا نه...‏

‎□‎

سال‌ها بعد، وقتی تو قطب دیدم‌ش که تنها با یه چوب ماهیگیری ‏بالای یکی از این چاله‌های کوچک روی زمین نشسته بود ازش ‏پرسیدم «تو این همه مدت سردت نمی‌شه؟»‏
با لحن طعنه‌دار و حاضرآماده‌ای بلند خندید.‏
پرسیدم «واقعاً تو این همه مدت تنهایی سردت نمی‌شه؟»‏
ساکت شد. ‏
و من هیچ‌وقت نفهمیدم حرفی واسه گفتن داشت یا نه...‏

‎□‎‏ ‏‎□‎‏ ‏‎□‎

-- Source: Horm

No comments: