Just nicely put...
داری میروی؟
داری من را با همهی تراژدیها، همهی مترسکها، همهی خوکها، همهی کرگدنها، همهی ماهیها، همهی رودخانهها، همهی ماهیگیرها، همهی گورکنها، همهی همهشان، تنها میگذاری؟
من با همهی تراژدیها، مترسکها، خوکها، کرگدنها، ماهیما، رودخانهها، ماهیگیرها، گورکنها، همهشان میرقصم؛
میخندم؛
آتشبازی میکنم؛
میخوابم؛
...
حتماً باید امشب بروی؟ میخواهی همهشان را بفرستم مرخصی؟ خیلی وقتست نرفتهاند. راستش اینطرفها هم خیلی شلوغ شده. میخواهی تمیزش کنیم؟
داری میروی؟
میترسم تمیزش کنم و برنگردی.
حیف نیستند؛ اما رقص، آتش، خواب، ...
میترسم تمیزش کنم و برگردی.
□ □ □
وقتی اسکیموئه با اون لباس همیشگی و کلفتـش وارد بار شد، با طعنه ازش پرسیدیم گرمـت نمیشه؟
با همون نگاه بیروح و خشکش گفت «من از یه جای خیلی سرد مییام»...
همه ساکت شدیم.
اون هم نفهمید که ما حرفی واسه گفتن داشتهیم یا نه...
□
سالها بعد، وقتی تو قطب دیدمش که تنها با یه چوب ماهیگیری بالای یکی از این چالههای کوچک روی زمین نشسته بود ازش پرسیدم «تو این همه مدت سردت نمیشه؟»
با لحن طعنهدار و حاضرآمادهای بلند خندید.
پرسیدم «واقعاً تو این همه مدت تنهایی سردت نمیشه؟»
ساکت شد.
و من هیچوقت نفهمیدم حرفی واسه گفتن داشت یا نه...
□ □ □
-- Source: Horm
No comments:
Post a Comment